نوشته های سعید توکلی

ادبیات و زیبایی شناسی

عدول از تنهایی

سعید توکلی
نوشته های سعید توکلی ادبیات و زیبایی شناسی

عدول از تنهایی

عدول از تنهایی

سعید توکلی

          شعر دنیایی است خود بسنده، به عالم بیرون نظر ندارد، و بازی نشانه­‌ها در آن راهی به دیگری نمی­‌جوید. دال­ها به مدلولی جز خود شعر اشاره ندارند و گاهی دال اشاره­‌ای است به دال دیگر. شعر در رئالیستی­‌ترین حالت خود نیز درجاتی از پیچیدگی و وهم را با خود دارد. برخلاف داستان که می­‌گوید و توصیف می­کند و نویسنده باید مطمئن شود که چیزی خارج از واقعیت بر زبان نرانده است. نمی­توان محتوای شعر را بیرون کشید و از سایر عناصر آن تمیز داد. محتوا و فرم دو روی یک سکه­اند، عاطفه چیزی جدا از اندیشۀ شعر نیست، و تخیل ممزوج با همۀ آن­هاست. در این صورت ما در شعر چه چیزی را باید ترجمه کنیم؟ و چگونه ترجمه کنیم؟ وقتی مترجم نمی­تواند به محتوا اکتفا کند با چه چیزی باید پیش برود؟ این پرسش­‌ها تنها بخشی از دشواری کار ترجمۀ شعر را نشان می­‌دهد. علاوه کنید بر این­ها انتخاب خود شعر را که باید اطمینان داشته باشی که کلامش با ذائقۀ مردم سرزمینت جور باشد و به دلشان بنشیند.این مطالب با دیدن نوشتۀ جلد کتاب به ذهنم رسید: (برگردان و بازسرایی)؛ حقیقتاً شعر علاوه بر ترجمه نیاز به بازسرایی هم دارد، و وقتی مترجمِ شعر خودش شاعر باشد کمی خیالت از بابت شاعرانگیِ اثر آسوده می­شود. می­دانی که دست­کم آنچه با آن مواجه خواهی شد پیش از هر چیز یک شعر خواهد بود.

          شعرهای این مجموعه طعم فلسفه می­دهد، طعم جست­و­جوی حقیقت، طعم سرگردانی و گم­شدگی انسان. انسان در آن لحظه که به هر دلیلی از هستی­‌اش خسته است و دنبال چیزی می­‌گردد شبیه به خوشبختی و

 

 

آسایش، اما هیچ کجا نمی‌­یابدش:

درون انسان/ صدای حیرت­‌آور زیادی/ به هستی می­‌آید که آشنا و ناآشناست/ او را از جواب­‌های مطمئن آگاه می­‌سازد...

(این­ رنج­ها باید مربوط به زندگی خود شاعر بوده باشد.) این جمله را با خودم می­گویم و دنبال ردی از شاعر در دنیای مجازی می­گردم. دوست می­داشتم مترجمان چیزی از او برای مخاطب می­نوشتند و معرفی مختصری از او تهیه می­‌کردند. آن هم وقتی که به گمانم (در باغِ کوچکِ درمانگاه) اولین کتاب ترجمه شده از آثار او به زبان فارسی باشد و ما پیش از این هیچ شناختی از شاعر نداشته­ایم. در دنیای مجازی هم چیزی دستگیرم نمی­شود جز یک مصاحبۀ کوتاه با روزنامۀ (العرب) که عکسی از شاعر را هم در میانۀ صفحه با خود دارد: مهند یعقوب شاعر عراقی و متولد سال 1971 در بصره است. از دوران دیکتاتور ترک وطن کرده و اکنون در یکی از شهرهای بلژیک، نزدیک بروکسل زندگی می­کند. در همین حد اما کافی است تا حق بدهم به مهند یعقوب که چرا چنین از جهان مأیوس شده و برای چه به قرص افسردگی عادت کرده است! اینگونه شعرها بیشتر می­‌تواند از یک مهاجرِ اهل خاورمیانه­ سر زده باشد، وقتی که پس از دیدن ویرانی سرزمین، مرگ دوستان و جدایی از خانواده‌­اش، احتمالاً سرگردان و دلتنگ، هوای غربت را به درون می­‌کشیده و در همان حال شعری می­سروده است:

می­‌آیی/ و می­بینی هستی‌­ام/ بر روی علف­‌های باد خورده پراکنده است/ در حالی که بعدها/ قسمتی از علف­‌های رقصنده می‌­شوم/ و زندگی را/ از دور نظاره می­کنم...

با خواندن شعر­های مهند یعقوب یاد خیام می­افتم و دهانم گس می­شود. انسان تنهاست، همیشه تنها بوده و مدام تلاش کرده از تنهایی‌­اش عدول کند، اما در نهایت دوباره پناه ­می­برد به تنهایی و تنها با خویش سخن می­گوید. تفاوتی ندارد اهل کدام سرزمین باشی یا از کدام خانواده سر برآورده باشی؛ و همین است که وقتی شعر شاعر دیگری را می‌­خوانی و رنج‌­­هایش را می­‌شنوی می‌­توانی با او هم­ذات­‌پنداری بکنی:

فیلم­های زیادی ساخته­اند/ پیرامون افسردگی/ مانند اسم­های بسیاری/ که نام به انسان تنها نهاده­اند...

          کتاب در باغِ کوچکِ درمانگاه با وجود حجم کم و شعرهای کوتاهی که دارد پُر­کشش است. می­تواند ساعت‌­ها مخاطب را روبه‌­رویش بنشاند و حرف بزند، و در تجربۀ زیست خود شریک کند. همین نکته بر موفقیت دو مترجم این کتاب، علی باب­المراد و رضا باب­المراد صحه می­‌گذارد. ترجمۀ شعر پیش از هرچیز باید شعر باشد، خود شعر! و تا شاعر یا شعرشناس نباشی نمی­‌توانی از پس آن تنگناها و ظرافت­‌ها بر بیایی. اگرچه در دسترس نبودن متن اصلی اشعار قطعاً مانع داوری درست ما خواهد بود.

          می­توان دغدغه­‌های مهند یعقوب را در این مضامین خلاصه کرد: هستی، انسان، زندگی، گذشته، شهر، مرگ و... این­ها جهان­‌بینی مهند یعقوب هستند، دریچه­‌های که با آن به دنیا می­‌نگرد. حجمی از تیرگی و تاریکی است اما هرچه باشد پاره‌­پاره­‌های زندگی شاعر است، ساده و صمیمی، بی­آنکه خواسته باشد ادای کسی را در بیاورد یا سخنِ دیگری را بر زبان براند. همین است که می­توانی از لغزش­‌های گاه­گاهش چشم­پوشی کنی. گمان می­کنم انسان تا همیشه اندوهش را به دوش می­کشد، رنج‌­هایش را حمل می­کند و از تنهایی­‌اش به تنهایی دیگرش پناه می‌­برد، در حالی که در تمام طول زندگی­ دنبال خوشبختی گم­شده‌­ای می­گردد. همین تناقض است که لاینحل برای همیشه، چون عقده­ای درون انسان باقی می­ماند و اگر اشتباه نکنم، در جهان دیگری دوباره سر باز می­‌کند، تازه و کُشنده:

وقتی مُردم/ مرا ببرید کنار رود کوچکی/ که هم­جوار باغِ کدخدا محمد آل­‌حمود است/ باغی با دیوارِ گِلی و گُل­های انبوه/ می­‌خواهم آنجا پنهان بمانم/ میان بوی شکوفه‌­ها و خربزه­‌ها/ مانند سکه‌­ای که از دست افتاد/ و چرخید و دور شد...

          کتاب در باغِ کوچک درمانگاه برای نخستین بار در سال 99 توسط انتشارات نصیرا چاپ شده و ترجمۀ آن به عهده علی باب­المراد و رضا باب­المراد بوده است.

 


موضوعات مرتبط: نقد
برچسب‌ها: نقد , ادبیات , شعر , کتاب

تاريخ : یکشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۰ | | نویسنده : سعید توکلی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.