نوشته های سعید توکلی

ادبیات و زیبایی شناسی

نوشته های سعید توکلی | معرفي كتاب

سعید توکلی
نوشته های سعید توکلی ادبیات و زیبایی شناسی

بُرشی از رمان «رقص آدمکهای کاغذی»

بُرشی از رمان «رقص آدمکهای کاغذی»:

«یعقوب پرده را کنار زد و ایستاد به تماشای پیرمرد که در حیاط، مقابل درخت سیب، دعا می‌خواند. حیاط پر شده بود از عطر بهار، و درخت سیب، غرق در شکوفه‌های تازه، روسری سپید به سر داشت. پنجره باز بود و نسیم پاره‌هایی از بهار را به خانه می‌آورد. یعقوب نمی‌توانست از حرف‌های پیرمرد چیزی بفهمد. زیر لب زمزمه می‌کرد و دست می‌کشید روی تن درخت، انگار زیارتش می‌کرد. یعقوب با این مناسک آشنا بود اما از هیچ‌کدام سر در نمی‌آورد. فقط دوست داشت چشم‌هایش را ببندد و بگذارد تا وقتی کار پیرمرد تمام می‌شود آن نسیم بیاید و دست به صورتش بکشد و از میان موهایش عبور کند. در آن چند سال کلمه‌ای از دهان پیرمرد بیرون نیامده بود و هر بار هم که یعقوب خواسته بود به کنایه چیزی بپرسد طفره رفته بود. بهار زمان شیدایی جمشید بود در آن معبد تنهایی. لباس سفید می‌پوشید و بیشتر روز را می‌نشست روی نیمکت چوبی ایوان. گاهی به خلسه می‌رفت و از آن حالات چیزی به کسی نمی‌گفت.

همین که خم شد عصایش را بردارد یعقوب دوید به طرف حیاط. از پله‌ها پایین رفت و بازوی جمشید را گرفت. منتظر شد که پیرمرد سنگینی‌اش را روی دست او بیندازد و آرام‌آرام راه بیفتد. از گوشهٔ چشم به پیرمرد نگاه کرد و صورت خیسش را دید. ردّ اشک‌ها را گرفت تا زیر سایهٔ ابروهای بلندش که ببیند چشم‌هایش از گریه دو کاسهٔ خون شده است. چند دقیقه‌ای طول کشید تا بالا بیایند و به اتاق جمشید برسند. یعقوب در را که باز کرد بوی دود سیگار و نَم توی دماغش پیچید. پیرمرد راهی از بین کتاب‌های روی هم چیده شده برای خودش باز کرده بود ولی یعقوب مجبور بود طوری پاهایش را بلند کند و با احتیاط زمین بگذارد که به کتاب‌ها نخورد. دست پیرمرد را تا کنار تختش رها نکرد. همین که نشست، بدون آن‌که چیزی بگوید از اتاق بیرون آمد و در را پشت سرش بست.»


موضوعات مرتبط: معرفي كتاب
برچسب‌ها: سعید توکلی , رقص آدمکهای کاغذی , رمان , نشر نی

تاريخ : شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴ | | نویسنده : سعید توکلی |

کولی بی آواز !

 

کولی بی آواز !

 

نیم نگاهی به مجموعه ترانه ی "ناتنی" سروده ی رضا منزوی


 اگرچه به زعم من برای بررسی ترانه, باید به کیفیت موسیقی , تنظیم و تلفیق این سه نیز توجه داشت و ترانه را منهای این ها ...هنری نیمه تمام تلقی کرد, ولی وقتی مجموعه ی ترانه ای به دستت می رسد که چه بسا آنها را برای اولین بار می خوانی و می شنوی , و از هم نشینی اش با موسیقی اطلاعی نداری باید نظر خاص خودت را داشته باشی, پسندیدن یا نپسندیدن ؟ دوست داشتن یا دوست نداشتن ؟ خاصه وقتی که تصمیم داری این نظرات را مکتوب کنی و به دست صاحبش برسانی. من ترانه را به عنوان قالبی مستقل,جدی,تاثیر گذار و پر طرفدار می پذیرم اما نمی توانم انکار کنم که معمولا علت اصلی توجه مخاطب به این ژانر ادبی, موسیقی ست. البته تعدادی از ترانه سرایان نیز بوده اند که سعی کرده اند این قالب را طوری اجرا و معرفی کنند که از وابستگی اش به موسیقی کم کنند و هنوز هم هستند و در مواقعی موفق هم بوده اند. اما بالاخره ترانه نوشته می شود که با موسیقی اجرا شود و فکر نمی کنم ترانه سرایی بگوید که هرگز برای اجرا شدن کار, تلاشی نکرده است ! به هر صورت مجموعه ی ترانه های "رضا منزوی" -که همّ و غمّ سال های اخیرش ترانه بوده است - پس از چند بار رفت و برگشت ارشادی , توسط نشر نیماژ به چاپ رسید. من خود را از چند جهت موظف می دانستم که برای این مجموعه یادداشتی بنویسم , یک حق همشهری بودن و نان و نمک خوردن همان سالهای اخیری که بالا اشاره کردم و نیازی به توضیح بیشتر نیست. دوم فعال بودن منزوی در این حوزه که گفتم شاید این وجیزه بتواند به کارش بیاید و از هیچ چیز بهتر باشد! و چند دلیل شخصی دیگر...


موضوعات مرتبط: نقد ، معرفي كتاب

ادامه مطلب
تاريخ : یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۲ | | نویسنده : سعید توکلی |

چشمانمان به تاریکی عادت می کنند

 

نمایشگاه کتاب تهران/انتهای راهروی ۲۷/ انتشارات سوره ی مهر

 

چشمانمان به تاریکی عادت می کنند/سروده سمیرا قطب

 


موضوعات مرتبط: معرفي كتاب

تاريخ : سه شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۲ | | نویسنده : سعید توکلی |

چشمانمان به تاریکی عادت می کند

 

بالاخره کتاب "چشمانمان به تاریکی عادت می کند" مجموعه ی شعر سپید "سمیرا قطب" قرار شده دوشنبه پس از رو نمایی، در غرفه ی "سوره ی مهر" عرضه بشه. این کتاب دو سال در صف چاپ قرار داشت و پنج شعر آن در ممیزی گیر کرد، ظاهرن همین هم جای شکر دارد. شعری از این مجموعه:

دست چپم تو را در آغوش می کشد
زمان می ایستد و من
خیره می شوم
به فرم چشم ها
و پیوستگی ابروهات
که در شقیقه ها برجسته می شوند
مثل رگی آماده ی تزری...ق
رگی که پیوسته
از کنار منحنی موهات
فرو می ریزد
به قلب گنجشکی ترسیده
که در حنجره ات می تپد

دست راستم سنگینی می کند
و چاقویی که واژگون بود
با بالا آمدنش
گنجشک مانده در گلویت را
آزاد می کند

سمیرا قطب

www.gisootarazbaran.blogfa.com

 


موضوعات مرتبط: معرفي كتاب

تاريخ : یکشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۲ | | نویسنده : سعید توکلی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.