بالاخره پس از پنج سال خون به جگر شدن مجموعه ی دومم شال و کلاه کرد و از زیر دست وسواس های حق و ناحق این مادر نامهربان فرار کرد تا خودش را به بازار برساند !
احتمالا اگر بتواند با همین جسارت از زیر دست ممیزی و هزار اتفاق غیر قابل پیش بینی که در راه است، جان به در ببرد، شیرم را حلالش خواهم کرد !

موضوعات مرتبط: دل نوشته
یاستین گوردر/ دختر پرتقال

موضوعات مرتبط: دل نوشته
1:سلام
2:نمی توانستم حدس بزنم آن اتوبوس احتمالن نارنجی که مرا به سوی تو می آورد اتوبوس تقدیر من بوده است. شاید به همین خاطر هم جز اینکه خودم بی هوا نشسته بودم و کتاب می خواندم تصویری در ذهنم نیست. وگرنه باید چهره ای یا صدایی برایم می ماند. بعید نیست فقط من بوده باشم در آن اتوبوس و غیر از آن ، ما بقی صحنه سازی بچه گانه ی تقدیر بوده باشد تا بو نبرم . باید یادت باشد خیابان دانشگاه چه هوایی را به صورتمان می کوبید و آن غربت عزیز تر از وطن چه حال خوشی داشت. و آن باد مرموز چه می خواست از جانم ! و بستنی و قرمه سبزی فقیر دانشجویی و پارک ، بیشتر از تمام عمرش عاشقانه می نمود، بیشتر از تمام عمرش. و باید یادت باشد که فراموشی ام دقیقن از همانجا شروع شد، و منگی و گیجی ام. بعد از آن تصویر دور و نزدیک، هر چه ماند برایم نماند ! بعد از آن باد، بعد از آن جعد ! بعد از آن شب شعر...
من آنجا چه می کردم اصلن ؟ با مهرداد در آن خانه ی پریشان با دوستان نا آشنایش. اگر بازی تقدیر نبوده، من آنجا چه می کردم؟ و چرا بر که می گشتم تکه ای از خودم را جا گذاشته بودم؟ و کلمات به سویم هجوم می آوردند:
با جام پر از شراب بر می گردم
آشفته تر از خراب بر می گردم
تب کرده تنم، تمام چشمم نور است
از دیدن آفتاب بر می گردم !
29/6/90
سعید.
موضوعات مرتبط: دل نوشته

