نوشته های سعید توکلی

ادبیات و زیبایی شناسی

دیالوگ تکنفره

سعید توکلی
نوشته های سعید توکلی ادبیات و زیبایی شناسی

دیالوگ تکنفره

دیالوگ تک نفره

سعید توکلی

 

 

          هر هنری به مادۀ خام اولیه نیاز دارد؛ نقاشی به رنگ، پیکرتراشی به سنگ، موسیقی به صدا، و شعر به زبان. اما مادۀ اولیۀ شعر زندگی بسامان خود را دارد. بیرون از حیات شعر، با قاعده و نظام‌­مند. پیش از آنکه بر ذهن شاعر جاری شود و از آن هزارتوی اندیشه عبور کند و تبدیل شود به شعر. ما عموماً اشتباه می­‌کنیم که انتظار داریم قوانین دستور زبان باید در شعر رعایت شود. زبان در شعر مادۀ اولیه است و باید بی­شکل باشد و سیال، تا تن بدهد به مظروف که اندیشۀ شاعر است. باید بتواند آن تخیل را تجسم ببخشد و منتقل کند به مخاطب. پلاتو نوشتۀ پری‌سا امامی، در بیشتر شعرهایش تصویری است از جنون و خشم که بریده بریده بر روی کاغذ پخش شده و گاهی تکه­تکه­هایش از هم دور افتاده است. از قواعد دستوری پیروی نمی­کند و به همین خاطر باید خودت به عنوان خواننده دست به کار شوی و بروی دنبال آن معنای احتمالی که شاعر در نظر داشته یا حتی نداشته است:

«تکانی در سینه، می­پرید از گلو آ...

می­چرخید زبان آ...

انگشت­ها در تمنا

رقصیدنی بی­سرانجام

در شبی که هراس فراموش کردن نامت

بر سینه­ی آخته­ام سایه انداخته بود،

چنگ زدم بر افسار گسیخته­ی زمان

در لرزش گریه­ای بی­اختیار

نامت ناخوانا...» ص16

در چنین حالتی است که ذهن، ناخواسته دنبال موسیقی کلام می­رود، و همین موسیقی جور پیچیدگی دریافت معنا را می‌کشد. باید پیش از هر چیز بتوان از شعر لذت بُرد. اگر از گفتۀ شاعر سر در نمی­آوری دست­کم به آهنگ کلامش گوش بسپار. موسیقی آن دام پهن شدۀ ابتدایی است که می­خواهد پاگیرت کند، اگر معنا را در نیافته بودی. این جناس­ها نمونه­ای است از موسیقی کلامِ یکی از شعرهای این مجموعه: (دستان)، (هنجارشکنان)، (خیابان)، (سرگردان)، (عریان) و... چه بسا بتوان از سطر به سطر شعر، افاعیلی هم بیرون کشید. همین نکته‌­هاست که باعث می‌­شود از کتاب لذت ببری. کتاب می­‌خواهد که تا آخر این مسیر را ادامه دهی و وارد آن دنیای پر رمز و راز خیال شاعر شوی.

          گفتم که شعرهای پری­سا امامی تصویری است از جنون و خشم. یکی از دلایلش جمله­‌های کوتاه و شلاقی مجموعه است که لحظه­‌ای مثل تندر می‌­آیند و می­‌روند، سرد و خشن و بی­‌ملاحظه. شاعر فرصت چندانی برای تأمل به مخاطبش نمی­‌دهد تا کلمات در گوش جانش بنشیند. مثل همان موسیقی است. نیازی نیست که بفهمی چه می­‌گوید، لحن نشان می­دهد که شعر دارد باری از دوش شاعر برمی­‌دارد و آن را بر شانۀ مخاطب می­‌گذارد:

«از چشم در حصار

در چشم، با حصار

هزار پیچ در تو

مغلوب از توده­ای که

نمی­بارد

مغلوب در توده­ای که

باد پراکنده‌­اش نمی­‌کند...» ص38

 

یا این شعر:

«فراموش نمی­‌شود

خاطره­ای که نیامده

اشتیاقی بی­‌سرانجام

مصدر گریستن

تلاطمی از نداشتن

سُریدنی بین انگشت­‌ها

چنگ بر هیچ

نور، لرزیده در سطح

نور، شکسته در عمق...» ص27

من به این اعتقاد ندارم که برای هنرمند خط مشی مشخص کنیم و حد و مرز نشان دهیم، ولی به این ایمان دارم که بهتر است کمی با مخاطب مهربان بود. باید اجازه داد که مخاطب بتواند بی­آنکه سر در گم شود یا بیراهه برود در فضای شعر قدم بزند و نفس بکشد. باید بتواند دنبال عواطف مشترک بگردد و خودش را در اثر بازبیابد. هرچقدر راه ورود به عوالم اثر پر پیچ و خم باشد مخاطب دورتر خواهد شد و به جای لذت بردن از اثر بیشتر درگیر حل معمای معنا خواهد شد. مگر غیر از این است که مجموعه چاپ می­شود که به دست خواننده برسد؟ مگر جز این است که شاعر می­‌خواهد خوانده شود؟ چند شعر پلاتو اتفاقاً مهربان­‌ترند. حواسشان هست که چگونه عمل می­کنند. رفتارشان را می‌سنجند. آیا این­‌ها بعد از آنهمه خشم­ و جنون­ نوشته شده­‌اند؟ بعد از آنکه طوفان عواطف شاعر فروکش کرده؟ مهم نیست فقط می­‌شود بیشتر با آنها همراهی کرد. بیشتر می‌­شود ازشان لذت برد و همذات­پنداری کرد. حرف­‌هایشان و دردهایشان آشناتر است. خود زندگی است، همان قدر روزمره، همان قدر ملموس، و شاید همان قدر ترسناک:

«روی صندلی لهستانی نشسته‌­ام

زمستان پشت پنجره لمیده

دانه­‌های برف نزدیک­تر، دورتر

انگار پرت شده‌­ام

نه کسی نجاتم می­‌دهد

نه به زمین می­‌رسم...» ص54

و اتفاقاً منظور من لزوماً ساده‌نویسی نیست و منظور من لقمۀ آماده برای خواننده ترتیب دادن نیست. اتفاقاً من با پخته­‌خواری مخالفم اما فکر می­‌کنم باید نقشۀ راهی که به دیگران می‌­دهیم درست باشد. نه میان­‌بُر باشد نه کوتاه و نه آسان، بلکه درست باشد تا مخاطب بتواند اگر خواست، با کمی تلاش به آن برسد؛ نه اینکه در تخیلات هنرمند غوطه بخورد و چیزی از آنهمه پریشانی و به هم‌­ریختگی عایدش نشود.

باید از نیما سپاسگزاری کنیم. نیما بود که تأکید کرد در شعر باید خودمان باشیم. گویش و زبان خودمان را داشته باشیم و به جنسیتمان احترام بگذاریم. ما فقط موظفیم ادای خودمان را در بیاوریم! خوب یا بد، زشت یا زیبا. این مجموعه دغدغه‌­های یک زن است؛ ترس­ها و نگرانی­‌هایش، آرزوهایش. تلاشی است برای معرفی خود به دیگران. رفت و آمدی است از درون به بیرون و از بیرون به درون. اگرچه پیش از خواندن کتاب، نام آن مخاطب را دچار پیش‌داوری می­کند که شاید با شعرهایی چند صدایی روبه­‌رو شود اما مجموعه یک مونولوگ است، مونولوگی در تنهایی. حتی وقتی شاعر دارد با کسی صحبت می­کند نیز فقط واگویه­‌هایی است در تنهایی، یا دست­کم اینطور به نظر می­رسد. وقتی هم پرسشی می­کند منتظر پاسخی نیست، تنها استفهام انکاری است: «...از تو چه مانده است؟ جز صورتی استخوانی/ دست­هایی زخمی...» ص 40

باید در آخر اضافه کنم که با همۀ این تفاسیر، ما با شاعر روبه­روییم. شاعری دغدغه‌­مند که می­‌خواهد دنیا را جای بهتری برای زیستن کند؛ با آفرینش هنر و زیبایی. اگر حتی انسان برای شاعر شدن اختیاری از خود نداشته باشد و تسلیم سرنوشت شود، در شاعر ماندن مختار است و نیاز به تلاش مستمر دارد، بی­آنکه لحظه‌­ای خسته شود و از حرکت بایستد. اولین چاپ پلاتو، در سال 98، به همت انتشارات آنیما روانۀ بازار کتاب شده است.

 


موضوعات مرتبط: نقد
برچسب‌ها: نقد , ادبیات , شعر , کتاب

تاريخ : یکشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۰ | | نویسنده : سعید توکلی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.